واژه

آن گاه که برگ هایم را بادها می برند
و دست هایم خشک و ترک خورده می شوند
و زبانم هیچ ندارد که بگوید

تو واژه را می پذیری

مشقم کن
وقتی که عشق را زیبا می نویسی
فرقی نمی کند که قلم
از ساقه های نیلوفر باشد
یا پر کبوتر !

اینک

من از وزوزِ ماشین ها بیزارم و با دوستان خود سخن می گویم...

مشوّش می نویسم چون قرار نیست کسی قرار داشته باشد. دنیا دنیای بی قراریست. چقدر آدم ها گستاخ شده اند. بعضی ها به تمام معنا مثل سگ رفتار میکنند... البته منهای وفاداریش! خیلی ها تفاوت دل را با توپ پلاستیکی نمیدانند. اگر باور ندارید، برای یکی دو روز قلبتان را پیششان امانت بگذارید. وقتی بازگشتید، خواهید دید که مشغول روپایی زدن با قلبتان هستند!

چرا برخی نمیتوانند باور کنند که شکستن دل آنقدرها هم کشکی کشکی نیست. واقعا از آه انسانها باید ترسید. باورش کمی سخت است. اما یک قطره، تنها یک قطره اشک کافیست تا فازِ آه کشیدنهای انسان، روی نولِ ملکوت خدا بیافتد! و آن زمان است که سیمِ زمینِ مدارِ وجود انسانِ قطع میشود و یکهو فیوزِ استجابت می پرد بالا...!

خیلی ها هنوز از قواعدِ "قماربازیِ" عالم ناآگاهند. اما چاره ای نیست. تا بازی نکنی یاد نمیگیری. باید چند دست "حکم" بازی کنی، تا بفهمی حضرت زهرا چقدر مقام دارد! تا بفهمی چرا بی بی، خاجِ دلِ باباست!! باور کن که در ورق های خدا، بی بی آسِ آخر است! وارد حلقه ی رندان که شدی، کم کم درک میکنی که تنها آنهایی که "بی دل" بودند، حاضر شدند به پهلویِ بی بی، خشت بزنند!! بی جهت نیست که جفت ششِ نردِ خلقت، دوازده معصوم هستند!! هر لحظه به خود میگویم: کیشِ خودت را فراموش کن و یکسره مات شو

راستی داشت یادم می رفت... من هنوز هم از وزوزِ ماشین ها بیزارم!

محمد حسین اسماعیل نیا
خرداد 1389