چند روزیست که خود را در آینه نگاه نکرده ام و فقط روحم را دیده ام.
چقدر روح بدون حجاب تن زیباست .
کاش می شد به یک باره تو را در آغوش بگیرم
دستانم را در تو گره کرده و فریاد بزنم :
یا رب مسجد الحرام
یا رب بیت الحرام
یا رب یا رب یا رب
طواف می کنم.طواف یکی شدن . و با خود زمزمه می کنم: بخوان به نام پروردگاری که تورا آفرید
خدای عرفات ، خدای جبل النور ، خدای محمد...
تو را می خوانم و از تو یاری می جویم . و از تو شکر گذاری می کنم به پاس سفری که به من ارزانی داشتی.
یادش به خیر.اولین لحظه ای که چشمم افتاد ، کعبه را دیدم کوچکتر از آنچه در ذهن داشتم ، چند کبوتر اطراف آن در حرکت بودند و نوری شدید و خیره کننده بر فراز آن چشمم را گرفت.
گیج و منگ ، مات و مبهوت ،
همه سجده کردند و من در خلا بودم.می گفتند 3 آرزو کن. و من...
وقتی می خواستم نماز بخوانم گریه امانم نمی داد.نمی توانستم.کعبه را پیش رو داشتم و حس می کردم تو در برابرم ایستاده ای
اما این بار می دانم عالم سرای توست.و من بازیگر داستان خلقتم.
پی نوشت1: توفیق خواندن وبلاگ دوستان رو ندارم.امیدوارم بر من ببخشید.
پی نوشت 2:هدف انسان در زندگی شناخت خداست و هر هدف دیگری بیهوده و بی ارزش است.التماس دعا