آزادی

آزاد به دنیا آمده ام ، ولی در اثر هجوم دردها به پشت دیوارها خزیده ام
در جای خود توسط زمان و خاطره ها میخکوب شده ام و تاریکی ترس ها مرا از زیبایی های زندگی پنهان نموده اند .
زیبایی هایی که خداوند مخصوص من آفریده
او مرا در پشت آئینه سرگشتگی هایم یافت ،
سراب هایی که خود آنها را ساخته ام ، احاطه کرد،
روح خود را به بند کشیده بودم
برای حفاظت خود از دردهای درونی ام و قلب جریحه دارم که در عذاب گناهانم شعله می کشید
و خدا صدایم کرد : " من اینجا هستم "
خداوند ندا درداد . ولی نمی توانستم از پس ترس هایم صدای او را بشنوم
خود را بی ارزش می پنداشتم !
"من اینجا هستم " صدایی دوباره مرا به خود خواند !
"بگذار که عشق من تو را به نور هدایت کند "
ورای تاریکی که تو بر روان خود آن را منعکس نموده ای
" من اینجا هستم "
وحشت زده و مبهوت آینه خود را بالا گرفتم ولی بازوانم ضعیف بود .
قلبم تشنه ملاقات با خدا !
گناهانم را در برابر حقیقت نورانی و زیبایی های عشق او سپر گرفتم تا در پشت آنها پتهان شوم . سیلان نور و زیبایی مقاومت ناپذیر بود !
توان صحبت نداشتم .
از پشت سپر گناهانم دزدانه نگاه کردم و زیبایی های منورانه و درخشان او را دیدم که بر جهان اطراف من پرتو افکنده بود و چشمان قلبم به نور او باز شد .
او مرا آزاد نمود!
آزاد که همراه پرندگان در شکرگذاری او سرود سر دهم
و همراه با سبزه و گل ها در شادی های هستی شریک شوم و از آنها لذت ببرم
آزاد که در راه انسانیت و رسیدن به شکوفایی معنوی قدم بردارم .
آزاد که به خود واقعی ام دسترسی پیدا کنم و خودم باشم
هنوز این طنین در گوشم آهنگ می زند "من اینجا هستم "
آری او مرا آزاد کرد !
عشق من به او ضامن آزادی من است!
برای همیشه و هر روز !