خیلی دور ، خیلی نزدیک



چند روزیست که خود را در آینه نگاه نکرده ام و فقط روحم را دیده ام.


چقدر روح بدون حجاب تن زیباست .


کاش می شد به یک باره تو را در آغوش بگیرم


دستانم را در تو گره کرده و فریاد بزنم :


یا رب مسجد الحرام


یا رب بیت الحرام


یا رب یا رب یا رب


طواف می کنم.طواف یکی شدن . و با خود زمزمه می کنم: بخوان به نام پروردگاری که تورا آفرید


خدای عرفات ، خدای جبل النور ، خدای محمد...


تو را می خوانم و از تو یاری می جویم . و از تو شکر گذاری می کنم به پاس سفری که به من ارزانی داشتی.


یادش به خیر.اولین لحظه ای که چشمم افتاد ، کعبه را دیدم کوچکتر از آنچه در ذهن داشتم ، چند کبوتر اطراف آن در حرکت بودند و نوری شدید و خیره کننده بر فراز آن چشمم را گرفت.


گیج و منگ ، مات و مبهوت ،


همه سجده کردند و من در خلا بودم.می گفتند 3 آرزو کن. و من...


وقتی می خواستم نماز بخوانم گریه امانم نمی داد.نمی توانستم.کعبه را پیش رو داشتم و حس می کردم تو در برابرم ایستاده ای


اما این بار می دانم عالم سرای توست.و من بازیگر داستان خلقتم.



پی نوشت1: توفیق خواندن وبلاگ دوستان رو ندارم.امیدوارم بر من ببخشید.


پی نوشت 2:هدف انسان در زندگی شناخت خداست و هر هدف دیگری بیهوده و بی ارزش است.التماس دعا

13 نظرات:

Elham گفت...

***

نخستین باری که کعبه را دیدم ، بزرگتر از آنی بود که در تصویری جای شود ، هرگز عظمت آسمانی اش را یارای وصف نیست ، نمی دانم چه چیز در این خانه نهفته است که اگرچه بسان ملیون ها خانه دیگر از خشت است و از گل ، انگار که نه از خشت است و نه از گل . و وقتی فکر می کنی خدای آسمان آنچنان زمینی می شود که خانه ای روی زمین برای خویشتن بنا می نهد و بندگانش را به زیارت این خانه فرا می خواند ، درهای رحمتش را می گشاید و می گوید حتی اگر گناهکاری به این سرزمین بیا ، آن گاه چهار ستون بدنت می لرزد ، شاید هم احساس شعف کنی که این خدا چقدر خودمانی است .

جالب تر آنکه این خدای بزرگ ، خدای بزرگی که گاهی آنچنان دورش می پنداریم که از هیچ کرداری در دوری نگاهش دریغ نمی ورزیم ، خانه اش را نه در شمالی ترین و خوش آب و هواترین نقطه زمین ، نه در پیشرفته ترین و باشکوه ترین تمدن جهان که در بیابانی بی آب و علف بنا می نهد و آن گاه از رحمت آسمانی اش در زیر پای فرستاده اش در آن بیابان سخت آبی جاری می سازد که هرگز نمی خشکد ، گویی که می خواهد به تو بگوید هرچقدر هم بیابانی دستان من تواناتر از آنست که از جاری کردن زلال یک رود در تو عاجز باشد ، به نزد من بیا تا بیابانت را با رحمت خویش سیراب کنم .

و تو به نزد او می روی ، آنجا می روی تا زین پس خانه اش را در هر خانه خودمانی زمینی دیگری که آنقدر ساده و بی تکلف است که انگار جای هیچ کس را روی زمین تنگ نکرده است ببینی ، خانه اش را در هر قصر با شکوه و با عظمتی که انگار از ویرانی منزل گاه هزاران تن دیگر بنا شده است ببینی و بدانی که عالم منزلگاه اوست ، او همین جاست ، درون روح تو جاری است ، و نفخت فیه من روحی ...


...............

بنفشه عزیز واقعا ممنون بابت این متن قشنگت و پی نوشت دومت که یادآوری خیلی زیبایی بود ، ممنون که بازم نوشتی .


***
Elham
***

B.a.N.a.F.s.H.e گفت...

کعبه با مقیاس فیزیکی کوچک تر از تصور ما ، اما با عظمت وسیع آسمانی که باز هم در ذهن نمی گنجد.
منظورم این بود.وینک
مرسی از نکته و کامنت زیبات
می خوام پاک کنم متن خودمو جاش کامنت تو رو بذارم:)

Elham گفت...

***

من فهمیدم تو چه چیزی رو می خواستی بگی ، و اصلا هم قصدم این نبود که بخوام حرف تو رو اصلاح کنم ، فقط خواستم نشون بدم چقدر احساسات آدم ها در برابر خدا می تونه متفاوت باشه و ما نباید انتظار یکی بودن داشته باشیم . من فقط احساس خودم رو نوشتم که با احساس تو فرق داشت ، تفاوت بعضی جاها خیلی قشنگه . باور کن خونه خدا از نظر فیزیکیم برای من خیلی بزرگ بود (ندید بدیدم دیگه ! )، وقتی اومده بودم اینجا به دوستام می گفتم بابا هرچی عکس از خونه خدا دیدین بندازین دور خودش یه چیز دیگست ، این فقط احساس من بود ، احساسی که برای من قشنگه ، قشنگتر احساس تو هست ، احساسی که برای تو قشنگه ، اون کبوترا ، اون نور ، خیلی قشنگه !

...........

تو به کامنت من خیلی لطف داری ، ولی همیشه نوشته های تو منو می بره به جاهایی که بعضی وقت ها خیلی ازشون دور می شم ، احساست و نگاهت و قلمت ، خیلی قشنگه و خیلی قابل تحسین .
هیچ وقت خاطره اولین بلاگی رو که ازت خوندم فراموش نمی کنم !



***
Elham
***

mohamamd esmaeil nia گفت...

kheily be in neveshte ehtiaj dashtam.... ozam khoob nabood va aroomam kard. kashki alan too oon sarzamin boodam


eydetoon ro pishapish tabrik migam

مهتاب گفت...

خوش به حالتون:(
کاش منم یه خاطره ازونجا داشتم که الان راجع بهش حرف بزنم
یعنی میشه یه بار منم برم؟:(
بلاگتو که خوندم یاد مهناز افتادم.اونم وقتی برگشته بود تعریف میکرد انقدر با اشتیاق و متفاوت از همه چیز میگفت که من هی مجبور میشدم بگم خوش به حالت :(
یعنی میشه منم یه بار برم؟:(

ولی یاد مکه ی تو که میفتما...خیلی ناراحت میشم
انقدر اوضاع بد بود که وقتیم اومدی من نتونستم بیام ببینمت
اولین باری که باهم تلفنی صحبت کردیم داشتم از غصه میترکیدم.همه چی خراب بود.فقط چشممون به دعاهای خودمون و تو بود که رفتی اونجا.
اون موقع چقدر شاکی بودم.هی میگفتم پس چی شد.مگه بنفشه دفعه اولش نبود.مگه نمیگن هرکی دفعه اولش باشه....
ولی حالا بعد 2 سال،با اینکه خود شکنجه بود فهمیدم که واقعا الان اینجوری بهتره
خیلی چیزا تو این مدت واسه همه روشن شده که لازم بود.خیلیییی لازم

واقعا باید سپرد به خودش.اون همه چیو میدونه.فقط صبرش خیلی زیاده

سردبیر گفت...

گاهی این سفر ها چقدر عجیب می شود ..حج را که نگاه می کنک بیشتر لال می شوم.. بسطامی.. شاید هم شیخ خرقانی... چه می دانم ...بهرصورت ما برون خانه کاری نکردیم که به درون راهمان دهند.......

B.a.N.a.F.s.H.e گفت...

@الهام

ولی من همیشه فکر می کردم بزرگتر از اینیه که هست
جالبه
اولین باری که دیدمش احساس کردم خیلی راحت تو آغوش جا می شه!!
راس می گی خودش یه چیز دیگس

اولین بلاگی که خوندی فک کنم شب لیله الرغائب بود
با همین عکس
قبل از اینکه بری مکه...
تو خیلی لطف داری الهام
آشنا شدن با تو برام یه نعمت خیلی بزرگ بود

@ محمد اسماعیل نیا
خوشحالم که اندکی مقبول افتاده
ممنون از توجهتون
عید شما هم مبارک

@ مهتاب

حتما میری ان شا الله
آخرین کسی که باهاش حرف زدم مهناز بود
تنها کسیم که بیشتر از همه یادم بود بازم مهناز بود
اومدن و دیدن اصلا مهم نبود
می دونی که خیلی نزدیک تر از توام نبودن
فقط ناراحت بودم که ناراحتی

یه جا قبلا خونده بودم:
علم انسان به نادانی خود بزرگترین دانایی است.
تو دعای عرفه هم نوشته بود:
کمک کن تا چیزی که تو تاخیرش را می خواهی ، تعجیلش را نخواهم
و آنچه عجیلش را می خواهی ، تاخیرش را نطلبم

ان الله مع الصابرین

@ سردبیر
ما برون خانه کاری نکردیم که به درون راهمان دهند...:-(

میثم الله‌داد گفت...

خوش به حالت.
خوش به حــالــت.

الهام گفت...

سلام
واااااااااااااي
وبلاگت قشنگه
موفق باشي
خوشحالم كه وبلاگ زدي
اينجوري بيشتر در تماسيم
به منم سري بزن
يادت نره منو
www.heidarinews.blogfa.com

فاطمه گفت...

غبطه

Elham گفت...

***

در آغوش جا می شه !

چه قشنگ !!!!!

...................

یادم نیست چه شبی بود ، ولی خوب یادمه که خیلی هنرمندانه مذهب رو با سیاست آمیخته بودی و با دست هنرمندت یه متن ادبی بینهایت زیبا خلق کرده بودی و حسی که اون لحظه به من دست داد قابل توصیف نیست ، بعد از خوندنش داشتم گریه می کردم .

دوست خوب یکی از بهترین نعمت های دنیاست چیزی که خدا به من لطف کرد و توی اینترنت چند تاشو پیدا کردم ( ازجمله تو و مهتاب و مریم و ساجده )

***
Elham
***

مصطفی گفت...

سلام.
دوباره مشرف شدید مکه؟
خوشا به سعادتتون.

Ali Banijamali گفت...

چقدر این متن رو دوست داشتم

یاد سال 77 به خیر ، دلم برای اون سل تنگ شد با خوندن این متن

ارسال یک نظر

دستی افشان ،
تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد.
هر قطره شود خورشیدی...
باشد که به صد سوزن نور،
شب ما را بکند روزن روزن!


ساده ترین راه انتخاب نام و آدرس اینترنتی است.
گذاشتن آدرس اینترنتی الزامی نیست .