
به اطراف خود می نگرم ! نگاه می کنم . گوش می دهم ! یک دنیا حرف دارم اما حرفی برای گفتن ندارم!
خیلی وقت است که حنجره ام تار عنکبوت گرفته !
خیلی وقت است که افکارم ، قلم به دست انگشتانم نمی دهد!
خیلی وقت است که پنجه ای وحشیانه به گلویم چنگ می زند !
خیلی وقت است که برای خنده هایم می گریم و به گریه هایم می خندم!
خیلی وقت است که سرشارم از احساس بی حسی !
خیلی وقت است که هرچه بیشتر بدست می آورم تهی تر می شوم !
خیلی وقت است که همچون شبحی در کنج اتاق نشسته ام و به خود می نگرم!
خیلی وقت است که بار سنگین گناه را بر دوشهای ناتوانم حس می کنم و راهی برای خلاصی نمی یابم !
خیلی وقت است که به خاطر ثواب گناه می کنم !
خیلی وقت است که در مرز پایان هستی ایستاده ام و به قفا می نگرم !
خیلی وقت است که سیاست را بازی می کنم ولی سکوتی سخت نصیبم شده !
خیلی وقت است که خطا می کنم ، آگاهم می کنی ! تند می روم ، می فهمانی . کند می روم ، هلم می دهی . می افتم ، بر می خیزانی !! خسته می شوم ، امید می دهی ... خیلی وقت است که شرمنده ام می کنی .
خیلی وقت است که غمهایم افزون شده ، خیلی وقت است که نمی توانم خود را ببخشم حتی اگر تو بخشیده باشی ،
خیلی وقت است که تو با منی و من با توام ولی تو را ندارم......خیلی وقت است که ناشکری نمی کنم ، ولی ، غمم شیرین نیست!!